جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۲۷ ب.ظ

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم.....

درک حضور امام زمان (عج) و مقدمه سازی ظهور

 

 آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, دستم به آسمان رسید.

دیگر نتوانستم در هیچ کاری افراط یا تفریط داشته باشم داشتم متعادل میشدم.

زبانم بی صبرانه بدنبال ذکر یا دعایی میگشت که عشق خودش را از آن بابت ابراز کند.

ذره ذره وجودم از شوق لبریز و شکر گزار شده بود.

تمام وجودم بدلیل ظلمهایی که بخود و دیگران کرده بودم نادم و شرمنده بود.

استغفار میکردم اما امیدوار به دادرسی و دستگیری خداوند و اصلاح خودم بودم.

تازه متوجه شده بودم که من چه جسم و روح افلیج و قراضه ای را هر روز برای نماز سر سجاده می آوردم و نماز میخواندم,خدایا مرا ببخش.

ای عدالت گستر مهدی صاحب الزمان بدادم برس.

وقتی دستهایم را بدعا بالا میگرفتم  انگار  فاصله چندانی با امام زمانم نداشتم , او را آماده شفاعت کردن میدیدم.

دعایم را نزدیکتر به اجابت میدیدم و خیلی سریع هم اجابت شد.

فقط امام زمان را در زندگی کم داشتم باور امامتش باور اینکه غیبت چون ظهور است باور اینکه تا بحال چقدر وقت هدر داده بودم و اینکه از این ببعد میتوانم غیبت را چون ظهور ببینیم.

اعصاب فوق العاده ضعیفم با این باور به کشتی نجاتش متصل شده بود و شادمانه و با عزت به زندگیم و خدمتگزاری هر چقدر ناچیز در محضرش ادامه میدادم.

 

زبانحال عده ای از دختران نوجوان:

 

آخر شب سرد ما سحر میگردد                 مهدی به میان شیعه برمیگردد

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, دیگه نماز صبحم یادم نرفت. یادم نرفت که پدر و مادرم چقدر برایم زحمت کشیده اند و اکنون باید جبران کنم.

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, وقت بیرون رفتن از خانه چادرم را فراموش نکردم. یادم رفت هر روز برای بیرون رفتن چه لباس هایی میپوشیدم. فراموش کردم آرایش کنم. دیگه بحال دوستانم که دوست پسر داشتند غبطه نمیخوردم. به چادرم افتخار میکردم.فراموش نکردم که خدایی ناظر کارهایم هست.

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, دیگه برای اشتباهاتم نوجیهی پیدا نمی کردم. دروغ گفتن یادم رفته بود. نمیدانشتم چطور باید غیبت کنم. شوخی با نامحرمان را از یاد برده بودم.

ماه رمضان برایم تازگی داشت. نماز جماعت برایم حسی دیگه داشت. از قران خواندن سیر نمیشدم.  کینه هایم به یکباره از بین رفت. کمک به دیگران را یاد گرفتم. به شیعه بودنم افتخار کردم.  

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, از گوش دادن به موسیقی حرام خجالت میکشیدم. یادم رفت به مادرم حاضر جوابی کنم. دیگر قلیان کشیدن را دوست نداشتم. دیدن خیلی از فیلم ها برایم جذابیتی نداشت.

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, به یاد مادربزرگم در خانه سالمندان افتادم. فهمیدم در این جهان چیزی ماندگار نیست و

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم, امام زمانم را حس کردم.....

 

 

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم.....

من آدم بد اخلاقی بودم و بسار سریع عصبانی میشدم ولی با مجسم کردن اینکه اگر امام زمان (عج) الان ظهور کرده بودند, ....توانستم خودم را کنترل کنم.

برایم مهم نبود  و جلوی پدرم دراز میکشیدم ولی وقتی بعد از ظهر پدرم زنگ در خانه را زد با خودم گفتم اگر امام زمان الان ظهور کرده بود کسی جلوی پدیش حتی پایش را دراز نمیکرد و همان موقع از جا بلند شدم و نشستم.

من قبلا نماز خواندن را سبک میشمردم با اینکه پدر و مادرم خیلی اصرار میکردن من نماز بخوانم ولی نمیخواندم,  اما با در نظر گرفتن اینکه اگر امام زمانم ظهور کرده بود, نمازم را بلند شدم و خواندم. من هیچ وقت امر به معروف و نهی از منکر نمیکردم, اما با آن فکر چند بار در روز اینکار را کردم. ....

 

 

آنگاه که غیبت را چون ظهور دیدم....شروع کردم تند تند با آقا به حرف زدن....

السلام علیک یا ابا صالح المهدی, سلام بر قلب پر خونت آقا جان. االعجل ای صاحب محراب و منبر.

لحظه ها منتظریم, روزها منتظریمو سالها منتظریم, قرن ها منتظریم, کی می آیی ای یار, کی رسد موسم وصل و دیدار, بخدا تو حاضری و ما زتو غایب. بارها روی تو را دیده ایم و از تو دوریم و بکارهای خویش مشغولیم. آقا جان همه آرزوی ما این است که اگر شده لااقل در خواب روی ماهت را ببینیم, دست ادب به سینه بگذاریم و سلامی عرض کنیم و جواب سلامی بشنویم.

آقا وقتی بیایی عدل و داد همه جا را فرا میگیرد, قلب ها به تو نزدیک خواهد شدو بی کینه خواهد شد, زندگیها بدون دغدغه خواهد شد دلها آرام میشود و غصه ها به پایان میرسد. آقا جان نو درمان همه درد هایی. اگر تو بیایی دلهای پیر همه جوان خواهند شد, همه مسلمانانی که به غلامی فروخته شده اند خریداری کرده و آزاد میکنی. قرض ها اداء میشود, هر چیزی که بظلم گرفته شده به صاحبش بر می گردانی. تمام عالم را پر از عدل و داد میکنی.عالم عاری از گناه میشود, زمین آباد میشود, مرضی نمی ماند. تمامی علوم آشکار میشود, یارانش رجعت میکنند....

 

 

امام زمانم ما نیز از یاران خودت بگردان.

 

---------------------------

بنام خدا

نمیدونم از چه جمله ای شروع کنم, اما وقتی که این حس ظهور به آدم دست میده آدم سبک میشه دیگه دوست نداره به هیچ چیز دیگه فکر کنه, مخصوصا اگر اون حس را دریابی. من فکر نمیکردم این حس اینقدر شیرین باشه. وقتی این مطلب را درک کردم واقعا به خودم افتخار کردم که میتونم این موضوع به این مهمی را درک کنم. اصلا من میشم فرش زیر پای امام زمان, نوکریشو میکنم به پاش میفتم که منو ببخشه. تصمیم گرفتم تا میشه گناه نکنم. و نترسم و امر بمعروف و نهی از منکر بکنم چون امام زمان از این کار خیلی خوشش میآد. حاضرم جونم را در راهش بدم. دیگه نمیذارم چیزی تو دنیا اذیتش بکنه.......

 

 

 

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">